دور افتاده ...

دور افتاده ...

شاید زندگی آن جشنی نباشد که آرزویش را داشتی اما حال که به آن دعوت شدی تا میتوانی زیبا برقص...
دور افتاده ...

دور افتاده ...

شاید زندگی آن جشنی نباشد که آرزویش را داشتی اما حال که به آن دعوت شدی تا میتوانی زیبا برقص...

مرغ دریایی ...

امروز حالم بهتر، یه جورایی میتونم راحتتر نفس بکشم.

البته به علت اینکه زدم بیرون از خونه. مظهر وادار کردم بریم بیرون این وسط گلچهره و بچه ها هم به جمعمون اضافه شدن خیلی خوشگذشت ولی از همه بهتر برای من این بود که مظهر من برد وسط اب دریاچه خیلی حس خوبی. ایپادم گذاشتم تو گوشم و فقط به جلوم نگاه کردم سعی کرد ذهنم رو خالی کنم و به هیچی فکر نکنم فقط اون نسیم ملایم و بوی تازگی گل و درختای جزیره رو باتمام وجودم حس کنم. اون وسط یه مرغ دریایی دیدم که بدون هیچ ترسی پرواز کرد و نشست روی قایق ما و دوباره پرواز کرد و رفت.

یه جورایی بهم حالی کرد که بپر و نترس هیچ اتفاقی نمی افته، دیشب خیلی راحتتر خوابیدم و امروز با حال بهتری بلند شدم و شروع به تر و تمیز کردن خونه کردم .

خیلی حس بارون ندارم دیگه... ظاهرا نشونه خوبیه 

مظهر ممنون برای این همه تحملت و اجازه دادی بدون هیچ فشاری اروم شم... مرسی برای دیروز 


مظهر خیلی دوست دارم....



نظرات 1 + ارسال نظر
زهرا دوشنبه 25 اردیبهشت 1391 ساعت 03:08 http://zaneashegh.blogsky.com

خوشحالم که بهتر شدی. این عشق ست که ماها رو سر پا نگه می داره. مراقب خودت و مظهر باش.

mercy khanomi...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد