دور افتاده ...

دور افتاده ...

شاید زندگی آن جشنی نباشد که آرزویش را داشتی اما حال که به آن دعوت شدی تا میتوانی زیبا برقص...
دور افتاده ...

دور افتاده ...

شاید زندگی آن جشنی نباشد که آرزویش را داشتی اما حال که به آن دعوت شدی تا میتوانی زیبا برقص...

هوای شعر...

روزگار غریبی است...



دهانت را می بویند

مبادا که گفته باشی دوستت می دارم.

دلت را می بویند


روزگار غریبی ست، نازنین


و عشق را

کنار تیرک راهبند

تازیانه میزنند.


عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد


در این بن بست کج و پیچ سرما

آتش را به سوخت بار سرود و شعر فروزان می دارند.

به اندیشیدن خطر مکن.


روزگار غریبی ست، نازنین


آن که بر در می کوبد شباهنگام

به کشتن چراغ آمده است.


نور را در پستوی خانه نهان باید کرد


آنک قصابانند

بر گذرگاه ها مستقر

با کنده و ساتوری خون آلود


روزگار غریبی ست، نازنین


و تبسم را بر لب ها جراحی می کنند

و ترانه را بر دهان.


شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد


کباب قناری 

بر آتش سوسن و یاس


روزگار غریبی ست، نازنین


ابلیس پیروزمست

سوز عزای ما را بر سفره نشسته است.


خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد




احمد شاملو.... ترانه های کوچک غربت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد