دور افتاده ...

دور افتاده ...

شاید زندگی آن جشنی نباشد که آرزویش را داشتی اما حال که به آن دعوت شدی تا میتوانی زیبا برقص...
دور افتاده ...

دور افتاده ...

شاید زندگی آن جشنی نباشد که آرزویش را داشتی اما حال که به آن دعوت شدی تا میتوانی زیبا برقص...

این روزها...

این روزا خیلی عجیب و غریب شدن همه...

یکی یهوی تصمیم میگیره بره و کمتر از ۲۴ ساعت ساک بدست تو فرودگاه است...!!!

یکی یهوی تصمیم میگیره به مسیج های من جواب نده و هر چند روز یه بار بنویسه خوبم...!!!

یکی یهوی تصمیم میگیره زندگیش رو جمع کنه و بره همون جای که ازش اومد و بگه گور بابای این کشور و زندگی که با سختی ساختم...!!!

یکی برام پیغام میزاره بهم زنگ بزن دلم میخواد باهات حرف بزنم و وقتی زنگ میزنم انگار دشمن قسم خوردش زنگ زده و خیلی سنگین و بد جوابم رو میده... !!!

یکی هم همین که من میگم سلام  حالت چطوره به جای جواب میگه فقط ۵ دقیقه وقت دارم حرف بزنم دارم میرم بیرون...!!!


جدا دارم به این موضوع فکر میکنم که شاید اونا عجیب و غریب نشدن، شاید من یه مشکلی چیزی پیدا کردم که همه چیز اینجوری به نظرم میاد...؟؟؟



پی نوشت:

خداوندا بهم قدرت و شهامت بده که بتونم کنترل این زندگی رو دست بگیرم و یه تصمیمی بگیرم که ازش پشیمون نشم و سربلند جلوی دخترم...

خدایا خودت پشت و پناهم بودی و هستی...


نظرات 1 + ارسال نظر
m دوشنبه 18 آذر 1392 ساعت 20:06 http://mpopup.blogsky.com/

انشاالله خدا به همه مااین قدرت روبده

آمین... :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد