دور افتاده ...

دور افتاده ...

شاید زندگی آن جشنی نباشد که آرزویش را داشتی اما حال که به آن دعوت شدی تا میتوانی زیبا برقص...
دور افتاده ...

دور افتاده ...

شاید زندگی آن جشنی نباشد که آرزویش را داشتی اما حال که به آن دعوت شدی تا میتوانی زیبا برقص...

سبزی پاکن...

میدونین از یه چیز تو زندگیم متنفرم اونم دروغگویی،

کسایی که چیزی برای گفتن ندارن و میشنن انقدر فکر میکنن که چطوری تلافی گندی که زدن رو دربیارن و می افتن به قصه سازی  و خلاص یه دورغی سرهم میکنن و اسمش روهم میزارن شوخی...

این دسته ادما ترسو و بزدلن، انقدر از انسانیت دورن که با حیوان بی اقتدار برابرا...


یادمه قدیما تو کوچه بن بست مادر بزرگم ، زنای همسایه جمع میشدن و کیلو کیلو سبزی میرختن ته کوچه و میشستن به پاک کردن و از در و دیوار و همسایه  و بچه ها و ابا و اجداد غیبت میکردن... بعدش هم یه قصه دیگه از ماجرا تو خونه هر گی به پا بود.

خدا بیامورزه آقاجون رو بهشون میگفت سبزی پاکن، نه به خاطر پاک کردن سبزی دورهمی به خاطر اینکه میگفت ابرو و زندگی رنگش سبزه این ادمای بی کار سبزی زندگی مردم رو پاک مکنن. بعد یه صحرایی میسازن که حتی خودشون وجود نمیکنن پاتوش بزارن، یعنی حتی روشون نمیشه عضرخوای کنن و خودشون رو نشون بدن...





 پی نوشت:


انقدر بی فکره که جرات عضرخواهی نداره میره  و میشنه یه مشت مضخرف میبافه ، وفکر میکنه من میترسم و هیج وقت باهاش روبه رو نمیکن. اینبار ادب و حیا رو قورت دادم و یه لیوان اب هم روش جلوی همسرش و مظهر همه چی رو تو صورتش گفتم جرات نمیکرد جواب بده باورش نمیشد که من حالش رو گرفته باشم، جلوی همه بهش گفتم اگر چیزی نمیتونی بگی دروغ نگو چون من از ادم دروغ گو بی زارم و دیگه هیچ وقت نمیخوام چشم تو چشمش باشم...


با پر رویی بسیار اسمش رو گذاشته شوخی... سبزی پاک کن...


نظرات 3 + ارسال نظر
محسن یکشنبه 23 شهریور 1393 ساعت 06:27

سلام. اتفاقاً چند روز پیش به وبلاگتون سر زدم و مطلب قبلیتون رو خوندم و خواستم بپرسم چی شده، ولی بیخیال شدم، و حالا نمی دونم مطلب اخیرتون مرتبط با مطلب قبلیتون هست یا نه! ولی در هر حال دروغگویی کار درستی نیست، البته افشای راز دیگران هم درست نیست و باید مراقب باشیم که این کار رو هم نکنیم. حالا نمی دونم شما چنین کاری، کرده اید یا نه.

سلام آقا محسن، نه ربطی به اون قبلی نداره، مربوط به اون مهمونایی که ناخواسته سه ماه مونده بودن و بعدش ... بگذریم.
گاهی وقتا باید از خودت دفاع کنی چون باعث بهم زدن اعتماد تو زندگی خصوصی میشه و که کسی که دروغ میگه یادبگیره که ادبش رو حفظ کنه، من پیش کسی رسواش نکردم رفتم خونه خودش و بهش گفتم بشین میخوام باهات حرف بزنم، تو اینو به همسر من گفتی خودت هم میدونی دروغ گفتی... همین...

محسن دوشنبه 12 آبان 1393 ساعت 03:40 http://anti-zandiq.blogfa.com

سلام. حال شما چطوره؟ مدتهاست به روز نشده اید. راستی امروز توی ایران تاسوعاست.

سلام آقا محسن، ممنون بهم سر میزنید. خیلی حال و حوصله ندارم... ارومتر شدم میام...

darya دوشنبه 10 آذر 1393 ساعت 14:14 http://azjensebaranam.blogsky.com

سلام
بعد از مدتی مشغله با چند خطی جدید به از جنس باران برگشتم....
تشریف بیارید[لبخند]
"دریا....."


خانمی ناراحت نبینمت.
شادکام باشی

سلام دریا جان، حتما بهت سرمیزنم... خیلی سرحال نیستم. اروم شدم میام.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد