-
خانه...
سهشنبه 14 مرداد 1393 14:00
رفتند. بعد از چندی سخت، خانه ام خوش بوست، ملافه ها فریاد میزنند حس آزادی را... پی نوشت: بلاخره آرامش برگشت و مشکلاتشان حل شده نشده رفتند...
-
اقیانوس...
جمعه 10 مرداد 1393 12:52
دلم پرُه خیلی پُر... دارم چوب خوبی و دل رحمیم رو میخورم... بعد از سه ماه جای تشکر انگشت اتهاماتشون به منه؛ راست میگن تو دنیای بی رحم، مهربان نباش. کم میاورد، می گوید پُر شده از شنیدن غصه هایم دل اقیانوس...
-
خدایا...
چهارشنبه 25 تیر 1393 11:11
مامان حالش خوب نیست... نیست...
-
داغونم...
جمعه 13 تیر 1393 20:51
سلام به همه... یه مدت ازم خبری نبود البته هرزگاهی دیدی زدم ولی اصلا دل و دماغ نوشتن نداشتم. این دو ماهه انقدر اتفاقات بد افتاده که اصلا جون ندارم انقدر عصبیم که نگو... این مهمانهای یه هفته ای هنوز هم تشریف دارن و به قول نغمه نگو مهمون بگو صاحباخانت... یه جورایی راست میگه به خدا شدن صاحبخانه و من کلفت مطلق انقدر شستم...
-
هوای کودکی...
دوشنبه 5 خرداد 1393 12:48
چند روزی دلم هوای کودکی و خیابان و خونه قدیمی که میدونم دیگه نیست رو کرده. یاد روزگار جنگی که وقتی هواپیمای عراقی میومد میدودم طبقه پایین تو بغل مامان بزرگ قایم میشدم، یاد روزی که تو کلاس مدرسه بودم و انطرف خیابان رو بمباران کردن و دیوار مدرسه ما اومد پایین، بچه هایی که رفتن با دیوار پایین... این آهنگ مازیار فلاحی -...
-
گردباد...
پنجشنبه 1 خرداد 1393 09:55
گاهی وقتا پیش میاد که نقشه های کشیده نقش بر آب میشه... هیچ کس نمیتونه فکر یه دقیقه بعد رو بکنه، و همه آینده و آرزوها بر باد میره. واقعا زندگی پوچه... گردباد که میگن اینه...!!! پی نوشت: طفلکیا همه زندگیشون رو به یه امید و آرزو ول کردن و اومدن ولی فکرش رو هم نمیکردن که یه هو یه گردباد هستیشونو نابود میکنه. از اون ورم...
-
بادکنک...
سهشنبه 9 اردیبهشت 1393 09:56
یادم دادند تا از جنس انسان نباشم به مثان پوسته ای باشم نازک که در کشان عمر چروک برندارم ولی امان از لحظه انفجار... دیگه ترکیده همه تیکه هاش توی وجودم بالا و پایین میره، ولی هنوز پوسته سخت بیرونی راهی برای خروج باز نکرده، انچنان سرسخت ایستاده...
-
زیباترینم...
سهشنبه 26 فروردین 1393 07:47
آروزیم بودی وقتی آمدی دردم بود هجرانم بود. اما حال، جشن میگیرم آمدن یک ساله ات را. آسمان آروزهایم آمدن یکسالت مبارک...
-
مقصد...
دوشنبه 25 فروردین 1393 12:17
پا مینهند بر جاده ی آینده طوفان راه، شکسته بالشان ولی سخت کرد پوسته ی ترکخوردهشان را. آینده اینجاست در دستانشان... پی نوشت: دوستای گلم بعد از اینمه سال سختی بلاخره به چیزی که میخواستن رسیدن. میدونم خسته اید و دیگه رمقی برای شادی ندارید، ولی بریزید همه رو دور و به پاس فردای آرزوهایتان شادی کنید که ما هم خوشحالیم...
-
فرار...
دوشنبه 4 فروردین 1393 19:09
می دود افکارم، در کوچه تنهایی رویاها. می جوید چشمانم، در پس جاده ای رو به ابد. آسمان میبارد، دل من هم خیس است.
-
وقت زیبایی رسید...
چهارشنبه 28 اسفند 1392 12:36
آفرین جان آفرین پاک را آن که جان بخشید و ایمان خاک را به نام خدای بهار آفرین بهار آفرین را هزار آفرین به جمشید و آیین پاکش درود که نوروز از او مانده و در یاد بود... نوروزتان پیروز
-
نقش...
چهارشنبه 21 اسفند 1392 14:37
بردار قلم را بغض دارد، رنگ سیاهش دلتنگست. کجاست سپیدی؟ قلم میپرسد، وقت نقش بستن رازهاست.
-
من... ، تو...
شنبه 17 اسفند 1392 16:58
فراموش میکنم خود را، تا که من، ما شویم... بشکن من را، تا که تو، تو شوی... آن که تو می آرامی با او، روح من است... آن که تو پا مینهی بر او، زن است... پی نوشت: چقدر داره حالم از این قصه تکراری زندگی بهم میخوره، هفته پیش من میباریدم از غصه ای که امروز او میبارد... تا کی باید به هم دلداری بدیم... حقیقت تلخ زن بودن...
-
سکوت...
شنبه 17 اسفند 1392 14:53
من سکوت خویش را گم کردهام لاجرم در این هیاهو گم شدم من، که خود افسانه میپرداختم، عاقبت، افسانهی مردم شدم! ای سکوت، ای مادر فریادها، ساز جانم از تو پرآوازه بود، تا در آغوش تو راهی داشتم، چون شراب کهنه، شعرم تازه بود. در پناهت برگ و بار من شکفت تو مرا بردی به شهر یادها من ندیدم خوشتر از جادوی تو ای سکوت، ای مادر...
-
یک روز را با لبخند شروع کنید...
سهشنبه 13 اسفند 1392 08:28
اینو یه دوست خوب خوب برام فرستاده تقدیم به همه شما... ♥♥♥♥هرشب قبل از خواب کسی به تو فکر میکنه♥♥♥♥حداقل 15نفر تو این دنیا هستن که عاشقتن♥♥♥♥تنها دلیل واسه وقتی که کسی ازت متنفره اینه که اونا میخوان مثل تو باشن♥♥♥♥تو این دنیا حداقل دو نفر هستند که برات میمرن♥♥♥♥تو برای یک کس به اندازه ی دنیا ارزش داری♥♥♥♥کسی که حتی...
-
ساده رنگ...
سهشنبه 6 اسفند 1392 13:29
آسمان آبی تر آب آبی تر من در ایوانم رعنا سر حوض رخت می شوید رعنا برگ ها می ریزند مادرم صبحی می گفت: موسم دلگیری است من به او گفتم: زندگانی سیبی است، گاز باید زد با پوست زن همسایه در پنجره اش تور می بافد میخواند من ودا می خوانم گاهی نیز طرح می ریزم سنگی، مرغی، ابری آفتابی یکدست سارها آمده اند تازه لادن ها پیدا شده اند...
-
پیچ زندگی...
دوشنبه 5 اسفند 1392 19:16
سلام دوستان ببخشید باز یه مدت غیبم زد و نبودم. انقدر پشت هم اتفاقات رنگ و وارنگ بد و خوب و بد افتاده که خودمم نمی دونم چه خبره... بی خیال مهم اینه که تموم شده و امیدوارم فعلا برای یه مدت حادثه و سر و صدا از خونم بره و بهم محلت بده تا دوباره اعصابم رو جمع کنم و اماده برای بعدیا... فقط خدایا شکرت... پی نوشت: خدا رو شکر...
-
هیچ چیزی سر جای خودش نیست...
پنجشنبه 12 دی 1392 17:57
خیلی دلم گرفته، بغضم تو حلقم خودشو قایم میکنه هرزگاهی سعی میکنه سرک بشکه بیرون و اشکم پشت مردمک شیشه ای سد کرده و به مغزم فشار میاره که بزار بشکنمش ولی لعنت به مغز که هیچ احساس و دل تنگی حالیش نیست و میگه ساکت به همه... بلاخره قولی که داده بودم رو عملی کردم ولی انگار فقط و فقط این مغزم که پای قولش مونده و قلبم اصلا...
-
باران...
دوشنبه 18 آذر 1392 19:34
باران در راه است، صدای رعد و برقش می آید، دل شوره دارم، که مبادا تاب نیاورد دل من، باران در راه است...
-
این روزها...
دوشنبه 18 آذر 1392 19:04
این روزا خیلی عجیب و غریب شدن همه... یکی یهوی تصمیم میگیره بره و کمتر از ۲۴ ساعت ساک بدست تو فرودگاه است...!!! یکی یهوی تصمیم میگیره به مسیج های من جواب نده و هر چند روز یه بار بنویسه خوبم...!!! یکی یهوی تصمیم میگیره زندگیش رو جمع کنه و بره همون جای که ازش اومد و بگه گور بابای این کشور و زندگی که با سختی ساختم...!!!...
-
...I REALLY DO
سهشنبه 12 آذر 1392 10:33
-
...
سهشنبه 28 آبان 1392 18:02
همیشه اتفاقات چشم رو باز نمیکند، گاهی باعث تاغیراتی میشود که هیچ کجای منطق نمیکنجد… پی نوشت: ای کاشی دلیل موجهی داشتی تا راحت تر پا رو ارزوهایش بگذارم… نمی دونم میتونه ما رو ببخشه یا نه؟!؟!
-
بوی بودنت را میدهد...
سهشنبه 21 آبان 1392 14:22
-
دور، نزدیک، حیران...
دوشنبه 20 آبان 1392 17:07
گاهی اوقات فکر میکنی یک ماه ونیم!!! وای خدایی من خیلیه نمیتونم صبر کنم و چطوری میتونم این زمان رو تنها و چشم به در بمونم، ولی یکهو میبینی که فقط هفت روز مونده و این تاریخ چقدر نزدیکه... تازه حسی میکنی که قلبی که فکر میکردی رفته هزاران هزار کیلومتر دورتر دوباره داره نزدیکت میشه، به فاصله کمتر از هفت روز. ای خدا این هفت...
-
آرامش...
یکشنبه 12 آبان 1392 12:17
یعنی یه چیزی ته قلبت بالا و پایین نشه با دیدن بالا و پایین شدن زندگیش، یعنی وقتی که ببینی تو آرامشه و قلبت آرامشش رو حس کنه، یعنی بدونی توی چشماش دیگه حراس نیست و فقط یه آفتاب گرمه تابستونی... پی نوشت: امیدوارم یه روز من و (م . الف) به آرامش برسیم، باور کنید هنوزم هم دوستتون داریم حتی خیلی بیشتر از قبل...
-
پایبندی...
جمعه 10 آبان 1392 13:58
تا حالا شده یه چیزی رو بپذیرید به خاطر کسی ولی نتونید پایبند بمونید؟ مثلا حاضر بشید یه چیزی که یه جورایی جز هویتونه رو با یه چیزی دیگه فقط به خاطر زندگیتون عوض کنید، و خیلی هم دلتون بخواد باورش کنید و بهش پایبند باشید ولی نتونید، چراشم خودتون ندونید؟؟؟ من یه چیزی از هویتم رو به خواسته اون عوض کردم و بهش قول دادم...
-
و این است زندگی...
پنجشنبه 9 آبان 1392 08:51
شب آرامی بود می روم در ایوان، تا بپرسم از خود زندگی یعنی چه؟ مادرم سینی چایی در دست گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا لب پاشویه نشست پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد شعر زیبایی خواند و مرا برد، به آرامش زیبای یقین با خودم می گفتم زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست زندگی فاصله آمدن...
-
هوای شعر...
چهارشنبه 8 آبان 1392 18:24
روزگار غریبی است... دهانت را می بویند مبادا که گفته باشی دوستت می دارم. دلت را می بویند روزگار غریبی ست، نازنین و عشق را کنار تیرک راهبند تازیانه میزنند. عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد در این بن بست کج و پیچ سرما آتش را به سوخت بار سرود و شعر فروزان می دارند. به اندیشیدن خطر مکن. روزگار غریبی ست، نازنین آن که بر...
-
من اینجام...
چهارشنبه 8 آبان 1392 17:19
دوباره سلام دوست جونیای عزیز... وای خدای من باورم نمیشه که بعد از تقریبا یک سال دوباره دستم به این صفحه رسید... باورتون میشه اینترنت توی خونه و من نیومدم اینجا... ولی کلی درگیر بودم که به هیچی نرسیدم غیر فیسبوکم که اصلامگه میشه اون رو فراموش کرد... تو این مدت کلی اتفاقات عالی و کلی هم بدبد افتاد که نگو... بهترین اینکه...
-
باز گشت...
چهارشنبه 3 آبان 1391 10:51
سلام دوست جونیای خوب... دلم برای همتون تنگ شده بود، این سه ماه همش دنبال کارا و برنامه های بودم که باید ردیف میشد و در کنارش استراحت کامل که دیگه داره کلافم میکنه. هرچی کتاب و فیلم و تلوزیون و وب سایت تو این دنیا هست تقریبا یه دورکی زدم بازم وقت اضافه اورم. خصوصا که همسر محترم سرگرم کار و مسافرتهای کاری همیشگی و دیر...